مجنون تنها

تنها تر از آنم که به تنهاییم فکر کنم

 

دلم میخواد زندگیمو موقت بدم دست یه نفر دیگه و بگم :

 

 تو بازی کن تا من برگردم.

نسوزی ها !!!!

نوشته شده در یک شنبه 29 آبان 1390برچسب:,ساعت 11:5 توسط مجنون تنها| |

اولین روز بارانی را به خاطر داری؟
غافلگیر شدیم چتر نداشتیم
خندیدیم دویدیم و به شالاپ شلوپ های گل آلود عشق ورزیدیم
دومین روز بارانی چطور؟
پیش بینی اش را کرده بودی
چتر آورده بودی و من غافلگیر شدم
سعی می کردی من خیس نشوم و
شانه سمت چپ تو کاملا خیس بود
و سومین روز چطور؟
گفتی سرت درد می کند و حوصله نداری سرما بخوری
چتر را کامل بالای سر خودت گرفتی
و شانه راست من کاملا خیس شد .
چند روز پیش را چطور؟
به خاطر داری؟
با یک چتر اضافه آمدی
و مجبور بودیم برای اینکه پین های چتر توی چش و چالمان نرود
دو قدم از هم دورتر راه برویم . . .
فردا دیگر برای قدم زدن نمی آیم
تنها برو . ..

 
نوشته شده در دو شنبه 23 آبان 1390برچسب:,ساعت 10:13 توسط شبگرد تنها| |

چه حـرف بی ربـطیست کـــه مــرد گریـــه نمــی کند !
 
 گاهـــی آنقدر بغــــض داری ... کـــه فقـــط بایــد مـــرد بــاشـی تــا بتوانی گریـــه کنـــی.

63097065193083251423.jpg


 


 

 
نوشته شده در دو شنبه 23 آبان 1390برچسب:,ساعت 9:58 توسط شبگرد تنها| |

تو به افتادن من در خیابان خندیدی ..

و من تمام حواسم به چشمان مردم شهر بود

که عاشق خنده ات نشوند !!

 

 

 

نوشته شده در یک شنبه 15 آبان 1390برچسب:,ساعت 13:41 توسط مجنون تنها| |

گـاهـی فـَرار میکُنَم از فـِکر کَردَن به تو

مِثــل ِ رَد کَردَن ِ آهَنگــی که دوستَش دارَم .

 

 
نوشته شده در شنبه 14 آبان 1390برچسب:,ساعت 17:17 توسط مجنون تنها| |

خدایا!

چون ماهیان که از عمق و وسعت دریا بی خبرند،

عظمت عشق تو را نمی شناسم.

فقط میدانم که معبود این دل خسته هستی

و اگر دیده از من برگیری خواهم مرد
نوشته شده در جمعه 13 آبان 1390برچسب:,ساعت 21:10 توسط مجنون تنها| |

اشتبـــاه مــن ایـن بــود .... هــر جــا رنــجیدم ،

لبــخند زدمـ .... فــکر کــردند درد نــدارم، سنــگین تر زدنــد ضــربه ها را ...

 

 
نوشته شده در جمعه 13 آبان 1390برچسب:,ساعت 20:54 توسط مجنون تنها| |

del ava_73.jpg

...دلی در عشق چون پروانه دارم ...

 

...زدرد سوختن پروا ندارم...

 

...نه لایق بر بساط خانقاهم...

 

...نه میل مسجد و میخانه دارم...

 

نوشته شده در چهار شنبه 11 آبان 1390برچسب:,ساعت 13:50 توسط مجنون تنها| |


تورا نمیدانم..

ولی من

حرف آخرم را با بغض خوردم...

 

نوشته شده در چهار شنبه 11 آبان 1390برچسب:,ساعت 13:40 توسط مجنون تنها| |

 

 آنقدر مرا سرد کرد از خودش...

                                                       از عشق

حالا بجای دلبستن،‌ یخ بسته ام !

آهای! روی احساسم پا نگذارید لیز می‌‌خورید .

 

 

نوشته شده در دو شنبه 9 آبان 1390برچسب:,ساعت 17:38 توسط مجنون تنها| |

 

del ava_53.jpg

عاشق دیوانه ام از خود ندارم خانه ای

 

عاشقان کی خانه دارند دل مگر دیوانه ای

 

عاشقت گشتم گفتی که من دیوانه ام

 

عاقبت عاشق شدی دیدی که خود دیوانه ای

 

 del ava_58.jpg

دل زعشق روی تو حیران شد

 

درپی عشق تو سرگردان شد

 

باتو زیبا می شود فردای من

 

باتوشاداب می شود غم های من

 

روزگار اما وفا باما نداشت

 

طاقت خوشبختی ما را نداشت

 

بی گمان از مرگ ما پروا نداشت

 

پیش پای عشق ما سنگ می گذاشت

pic__soli_m90. (8).jpg

نوشته شده در یک شنبه 1 آبان 1390برچسب:,ساعت 16:53 توسط مجنون تنها| |


Power By: LoxBlog.Com